اخ اینحرف ها..چقدر برای امثال سونیا و هانیه ک انقدر راحت و شیک و مجلسی به ازدواج دلخواه با کسی ک دوسش داشتن رسیدن بچگانه و غیر قابل درکه...
من از ته دلم برای همه دخترای سرزمینم ارزوی رسیدن به بهترین ها و زجر نکشیدن هارو دارم..ولی کلا میگم که اینحرفا برای بعضی از عزیزا ممکنه قابل درک نباشه..
خیلیاتون درکم کردین چون بالأخره در جایی از زندگیم با من هم فاز و هم حس بودین...(شایدم همه جای زندگیموعمیقا حس کردین )
یه سری از عزیزا اسم ازدواج سنتی رو اوردن
گفتن اگر ازدواج سنتی میکردم،اینطور نمیشد..
من توی فصل 2تفکراتمو گفتم ک با درون من اشنا بشین..گفتم من،علی رو دوسش داشتم.من،با مسئله ازدواج ک مسئولیت بزرگیه از بچگی مشکل داشتم.من،به علی ک دوسش داشتمو لب دریا از من پرسید انید دوستم داری؟
منی ک له له میزدم برای گفتن دوستت دارم،
چرا سکوت کردم؟
چون از ازدواجم با علی،با کسی ک دوسش داشتم مطمئن نبودم و نمیخواستم وقتی از ازدواج کردن مطمئن نیستم
بگم اره و بعدا خدایی نکرده باعث ناراحتیش بشم
ادمهایی ک وسط راه تنهام میذاشتن و واسم نجنگیدن..چطور تضمینی هست ک با ازدواج سنتی کسی تا اخر کنارم باشه و ولم نکنه...