سلام بچه ها.من۱۶سالمه شیش ماهونیمه که ازدواج کردم ازوقتی ازدواج کردم شوهرم منونبرده بیرون تفریح همه دوستام که نامزدن باشوهرشون رفتن تفریح کردن عکس گرفتن ماحتی یه عکس دونفره نداریم اینکه میبینم دوستام میرن بیرون ومن توخونه ام خیلی ناراحتم میکنه بهونه گیرشدم وهمش گریه میکنم شوهرمم شیش روز درهفته سرکاره وازصبح تاشب کارمیکنه فقط شبامیاد بخوابه میبینمش اون یک روز تعطیلیشوهم همش خوابه تا خستگیش دربره واسم اصلاوقت نمیزاره ما الان تونامزدی نریم بگردیم دو روز دیگه توزندگی بچه داربشیمم نمیریم چون بچه شیرینه ومنوفراموش میکنه هروقتم وقت اضافه میاره به جای حرف زدن درمورد آینده میاد حرص منودرمیاره ومیگه فلان دخترخیلی خوشگله فلانی خوش هیکله چون من حرص میخورم خوشش میاد ومیگه آرزوبه دلم موندیه بارمثل آدم زندگی کنیم همش قول الکی میده مثلادوهفته تعطیل بودگفت میبرمت بیرون اما نبردمنم دوست دارم باشوهرم برم بگردم درمورد آیندمون صحبت کنیم نه اینکه اون بخواد حرص منودربیاره و لذت ببره ازاین کارش یکشنبه قراره باهم حرف بزنیم و مشکلامونوبگیم من چجوری مشکلموبگم یه ویس گرفتم چهاردقیقست اما به نظرم خیلی بچه گونه صحبت کردم بخوام حضوری هم حرف بزنم روم نمیشه توچشاش نگاه کنم وبگم میشه یه راه حلی بدین تامن همه مشکلاموبدون خجالت بهش بگم خیلی حرفام زیاده خیلی