2733
2734
عنوان

بیان داستان ترسناک واقعی

643 بازدید | 9 پست

.

بیان بچه ها براتون کپی میکنم دوباره 

خواهش میکنم ادم های ترسو و گزارش زن نیان  تو تاپیک 

باردار ها هم نیان 

خیلی بده اینکه گزارش میزنید اصلاح کنید این رفتار بچگانه رو 

فقط بخاطر تمام دوستانی که پیگیر بودن و منو تو تاپیک ها صدا زدن 

میزارم دوباره  

  حواسم نبود، روم به سوی تو نیست دلم پیش دنیای تو گیر بود نفهمیدم این، رنگ و بوی تو نیست بهم بال دادی که پر وا کنم من اما هراسیدم از پر زدن چقدر مهربون آسموناتو واسه حس پرواز دادی به من تو اینقدر ماهی، که برعکس من همیشه برام وقت داری میخای اگه یک قدم سمت تو آومدم تمام مسیرو به سمتم بیای من اما، همون یک قدم سختمه زمین می خورم، باورم می شکنه تو بخشنده ای، بچگیمو ببخش بزرگیت تنها امید منه یه سر بزن ...ضرر نمیکنی ..  http://dadashreza.com

هستین بزارم ؟

  حواسم نبود، روم به سوی تو نیست دلم پیش دنیای تو گیر بود نفهمیدم این، رنگ و بوی تو نیست بهم بال دادی که پر وا کنم من اما هراسیدم از پر زدن چقدر مهربون آسموناتو واسه حس پرواز دادی به من تو اینقدر ماهی، که برعکس من همیشه برام وقت داری میخای اگه یک قدم سمت تو آومدم تمام مسیرو به سمتم بیای من اما، همون یک قدم سختمه زمین می خورم، باورم می شکنه تو بخشنده ای، بچگیمو ببخش بزرگیت تنها امید منه یه سر بزن ...ضرر نمیکنی ..  http://dadashreza.com


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

اين داستان حدودا مربوط به ١٥ سال قبله. مادرشوهرم ميگفت قضيه از اونجا شروع

كه مادر اين دخترا يه روز كه اومده بوده سربزنه به مادرشوهرم ميگه دختر بزرگم انگار زده به سرش. همش ميگه يه زن با چادر مشكى كه صورتش هم زير چادر مخفيه توى باغچه خونشون مياد و زل ميزنه به دختره. مادرش خيلى ناراحت بوده ولى نگرانيش زمانى بيشتر ميشه كه دختره ميگه زنه باهاش حرف زده و گفته اگه براى ما سفره غذا پهن نكنى تو رو آتيش ميزنيم. همه اينا رو پيش مادرشوهر من درد دل ميكرده و كلى گريه و زارى كه بچم رو ميبرم روان شناس ولى فايده نكرده و مدام همون حرفا رو تكرار ميكنه. تا اينكه بعد چند ماه پدر دختر به پدرشوهرم زنگ ميزنه كه سرهنگ بدادم برس دخترم خودكشى كرده. پدرشوهرم ميگفت ولى رفتم تو اتاق بيمارستان ديدم اين دختر زير چادر اكسيژنه و تمام بدنش باندپيچيه. انگار نفت ريخته رو خودش و كبريت زده چند تا عمل روش انجام دادن تا تونسته صحبت كنه.


يه روز كه پدرشوهرم رفته بوده ملاقاتش بهش ميگه عمو من ميميرم؟ ميگه نه عمو جون خوب ميشه. ميگه ولى عمو ميدونم فردا ميميرم ولى بخدا من خودمو نسوزوندم. اونا آتيشم زدن. تا فردا بچه تموم ميكنه مادرشوهرم ميگفت مادرش تو ختم خيلى بيتابى ميكرد و بين حرفاش ميگه حاج خانوم ببين خواهرشوهرم( عمه دخترا) مثلا اومده ختم هزار قلم خودشو درست كرده وقتى هم گله ميكنم ميگه از ما بهترون( جن ها) ازم ميخوان اگه به سر و وضعم نرسم اذيتم ميكنن. مادرشوهرم كه بو ميبره اينا خانوادگى مشكل دارن از ترس ديگه خونشون نميره و باقى قضايا رو پدر بچه ها براى پدرشوهرم كه رفيق و همكارش بوده تعريف ميكنه. من از زبون پدر شوهرم ميگم. يه روز همكارم اومد اداره، خيلى ناراحت بود ميگفت دختر دومم همون حرفاى دختر اولم رو شروع كرده به..گفتن. چند بار هم كمد و رختخواب و اينا ريخته رو سرش.

  حواسم نبود، روم به سوی تو نیست دلم پیش دنیای تو گیر بود نفهمیدم این، رنگ و بوی تو نیست بهم بال دادی که پر وا کنم من اما هراسیدم از پر زدن چقدر مهربون آسموناتو واسه حس پرواز دادی به من تو اینقدر ماهی، که برعکس من همیشه برام وقت داری میخای اگه یک قدم سمت تو آومدم تمام مسیرو به سمتم بیای من اما، همون یک قدم سختمه زمین می خورم، باورم می شکنه تو بخشنده ای، بچگیمو ببخش بزرگیت تنها امید منه یه سر بزن ...ضرر نمیکنی ..  http://dadashreza.com

يادم رفت بگم اين اتفاقا براى اون دختر اولى هم ميوفتاده. ميگفت از بچم ميخوان براشون سفره بيندازه. منم گفتم خوب آدم عاقل يه سفره بنداز يه گوسفند بكش غذا بپز شايد مشكلت حل شد. بعدا اومد گفت سرهنگ سفره انداختم پر از غذا كرديم رفتيم بيرون وقتى برگشتيم حتى يه دونه برنج هم تو سفره نبود. انگار اصلا از اول غذايى تو سفره نبوده.ديگه ازشون خبرى نداشتم ( پدرشوهرم زياد ماموريت ميرفته) تا اينكه يه روز اومد پيشم گفت سرهنگ استعفا دادم دارم ميرم دوبى. گفتم آخه چرا؟ گفت نپرس كه زندگيم سياه شده.

  حواسم نبود، روم به سوی تو نیست دلم پیش دنیای تو گیر بود نفهمیدم این، رنگ و بوی تو نیست بهم بال دادی که پر وا کنم من اما هراسیدم از پر زدن چقدر مهربون آسموناتو واسه حس پرواز دادی به من تو اینقدر ماهی، که برعکس من همیشه برام وقت داری میخای اگه یک قدم سمت تو آومدم تمام مسیرو به سمتم بیای من اما، همون یک قدم سختمه زمین می خورم، باورم می شکنه تو بخشنده ای، بچگیمو ببخش بزرگیت تنها امید منه یه سر بزن ...ضرر نمیکنی ..  http://dadashreza.com

زنم با اين جن ها رفيق شده( بعد قضيه سفره ى غذا باورشون شده بود كار جنها بوده) همش باهاشون حرف ميزنه انقدر ترسناك شده رفتارش كه شبها ميترسم كنارش بخوابم. خلاصه از اون شهر رفت و حتى زنشم در جريان نزاشت كجا ميره فقط من خبر داشتم. بعد چند روز ديدم با حال زار برگشته. گفتم مگه نرفتى از ايران چى شد پس؟ گفت پام رو كه گذاشتم بيرون از هواپيما يك پيرمرد جلوم راهم اومد بهم گفت برميگردى خونه پيش زن و بچت يا اينكه آتيشت ميزنيم. اين بدبخت از ترسش دوباره برگشته بود. يك ماه بعد پدرشوهرم از اون شهر منتقل ميشن و اسباب كشى ميكنن ولى ميگفت معصوميت اون دختر هيچ زمان از ذهنم پاك نميشه.


 

  حواسم نبود، روم به سوی تو نیست دلم پیش دنیای تو گیر بود نفهمیدم این، رنگ و بوی تو نیست بهم بال دادی که پر وا کنم من اما هراسیدم از پر زدن چقدر مهربون آسموناتو واسه حس پرواز دادی به من تو اینقدر ماهی، که برعکس من همیشه برام وقت داری میخای اگه یک قدم سمت تو آومدم تمام مسیرو به سمتم بیای من اما، همون یک قدم سختمه زمین می خورم، باورم می شکنه تو بخشنده ای، بچگیمو ببخش بزرگیت تنها امید منه یه سر بزن ...ضرر نمیکنی ..  http://dadashreza.com

https://virgool.io/@LastReaper

  حواسم نبود، روم به سوی تو نیست دلم پیش دنیای تو گیر بود نفهمیدم این، رنگ و بوی تو نیست بهم بال دادی که پر وا کنم من اما هراسیدم از پر زدن چقدر مهربون آسموناتو واسه حس پرواز دادی به من تو اینقدر ماهی، که برعکس من همیشه برام وقت داری میخای اگه یک قدم سمت تو آومدم تمام مسیرو به سمتم بیای من اما، همون یک قدم سختمه زمین می خورم، باورم می شکنه تو بخشنده ای، بچگیمو ببخش بزرگیت تنها امید منه یه سر بزن ...ضرر نمیکنی ..  http://dadashreza.com
2738
https://virgool.io/@LastReaper


عزیزان اونایی که نمی ترسن برن از اینجا ادامه داستان ها رو بخونن 

اگر میترسید نرید که بعدن مدیون نشم

  حواسم نبود، روم به سوی تو نیست دلم پیش دنیای تو گیر بود نفهمیدم این، رنگ و بوی تو نیست بهم بال دادی که پر وا کنم من اما هراسیدم از پر زدن چقدر مهربون آسموناتو واسه حس پرواز دادی به من تو اینقدر ماهی، که برعکس من همیشه برام وقت داری میخای اگه یک قدم سمت تو آومدم تمام مسیرو به سمتم بیای من اما، همون یک قدم سختمه زمین می خورم، باورم می شکنه تو بخشنده ای، بچگیمو ببخش بزرگیت تنها امید منه یه سر بزن ...ضرر نمیکنی ..  http://dadashreza.com
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز