من با نامزدم دوست بودم همه ی خانواده ی اون و خانواده ی من بجز بابام میدونستن قضیه رو
حالا شب خواستگاریم گفتن برید حرفاتونو بزنید بیا نظرت رو بگو
حالا مگه اون میومد؟😂میگفت از بابام خجالت میکشم چون میدونه بعد چند سال دیگه حرفی نداریم بزنیم
مامانش به زور فرستادش تو اتاق حالا مگه میرفت😂😂
از شدت بیکاری کلی عکس گرفتیم بعدشم که نمیدونستیم چقدر باید تو اتاق بمونیم که ضایه نباشه،اونقدر موندیم تو اتاق که مامانش اس داد بابا بیاید بیرون آبروتون رفت😂😂😂