دقیقا ۲۷ اردیبهشت امسال صبحش که بلند شد یه ذره خورد دیگه نخورد تاااااا نصف شب که اگه یادت باشه ماه رمضون بود اونموقع منم به خاطر سحری شوهرم بیدار بودم با پسرم دیدم خیلی داره بهم فشار میاد به پسرم گفتم بیا یکم شیر بخور که دردم کمتر شه دیدم خیلی بی میل اومد ۱۰ دقیقه اونم با کلی ادا و اطوار و...خورد دیگه هر کاری کردم نخواستش موندش فردا که بازم از خواب بیدار شد بازم نخورد منم به مامانم گفتم بهم گفت این بهترین موقعیته چون خودش نمیخواد تو زورش نمیکنی و این خیلی خوب و عالیه دیگه ظهر همون روز برای آخرین بار بهش شیرو دادم دیگه ندادم بهش
جالبه که بعد از یک هفته یادش افتاد که شیر نخورد بهم گفت مامان می می😐منم بهش گفتم می می اوف شده واون آخرین باری بود که راجع به شیر ازم پرسید دیگه بعدها نه گریه کرد نه بهانه گرفت خداروشکر البته اینم بگم که پسر من اصلا به شیرم وابسته نبود😊😊
اونموقع که از شیر گرفتمش ۳ ماه مونده بود که بشه دوسال