سلام من امروز میخوام باهاتون درد دل کنم
یه برادری دارم ۲۰ سالشه خیلی دوسش دارم پسر خوب با اخلاق ولی خیلی دبرس و افسرده
دیروز هیچ کس خونه نبود من و برادرم خونه بودیم من به برادرم گفتم حامد من با دوستام میرم بیرون میام رفتم و موقع برگشتنی صدای گریه و ناله شنیدم زود اومدم خونه دیدم که نشسته داره خون گریه میکنه من گفتم چی شده داداشی کسی مرده و فلان گفت آبجی میترسم گفتم از چی گفت از تنهایی گفت اگر یه روز تو مامان بابا از پیشم برید من چی کار کنم اگر روزی ازدواج کنم و زنم منو ولم کنه بره چیکار کنم گفت اگر تو کارم موفق نشم (اون عاشق تدوین گری سینماست) چی کار کنم آبجی از تنهایی میترسم😥
یعنی از دیروز تا حالا ذهنم درگیره😔نمی دونم چه کمکی بهش میتونم کنم رابطه خانواده و پدر مادرم زیاد خوب نیست برادرم فقط با من راحته