احساس حقارت میکنم خونه بابام،اصلادوست ندارم اینجاباشم ازمحلمون بدم میادازفرهنگ متعصب وسختمون ازمحدودبودن ازخونه نشینی ازآدمای بیشعوروبی فهم دوروبرم،ن حوصله دارم درسموبخونم ن میتونم کارکنم ک خلاص شم ازاین وضعیت..فقدبایدخونه بشینموحرص بخورم
تنهادلیلی ک زندگی بعدطلاقوبرام سخت میکنه همینه..
حرف مردم بی فهم وشعوروفرهنگ بدوطرززندگی کردن خونه ی پدرم..چراخدادست گذاش رونقطه ضعفام