تلاشم برای استقلالم کم کم نتیجه داد و با رعایت زبان بدن و جدی بودنم تونستم تا حدودی راحت بشم ولی یهو بدست نیومد مثلا یبار بدون گفتن میرفتم ..یبار بهش میگفتم ولی لحن گفتنم فرق کرده بود مدل اجازه نداشت و حالت خبری بود و یبار دیگه هم غیر مستقیم بهش میگفتم ...مثلا زنگ میزدم میخوام برم خرید پول بریز به کارتم ...و هیچ توضیحی نمیدادم و سریع قطع میکردم
نکات مهمی که در این روند و پیشرفتم تاثیر داشت
🔴🔴🔴اول خودباوری و پیدا کردن قدرت درونم
✔✔✔دوم شناخت شوهرم و یاد گرفتن جدیت و انجام بعضی از رفتارهای خودش ..مثلا :
دیگه نمیزاشتم تنهایی بره خرید مخصوصا لباس و وسایل شخصیش حتما میرفتم اولا فقط نظر بود بعد کم کم براش انتخاب میکردم البته این رفتار رو برای آینده لازم داشتم در واقع به عنوان سلاح برایم بود و در مواقع لزوم قصدم این بود ازش استفاده کنم🔴🔴🔴 (((باید با پیشبینی رفتارهای طرف مقابل برای آینده هم برنامه داشته باشید ))) این میشه جنگ نرم 😁😁
✔✔✔سوم دیگه زیاد بهش توضیح نمیدادم از کارهام و ریز ریز بیرون بودنم رو و برام مهم نبود که بر اساس شک داشتنش حرفمو باور کنه یا نه و خودمو غمگین و درمانده نشون نمیدادم در برابر سرد بودنش بعد از انجام کارهای دلخواهم (در موردچگونگی رفع این بی محلی و سرد بودنش که چند روز هم طول میکشید هم دقیق توضیح خواهم داد ) نشون میدادم اصلا برام مهم نیست و روی من دیگه تاثیری نخواهد داشت
✔✔✔این بین طبق عادت همیشه...گاهی تند میشد و قصد داشت خودی نشون بده ...ولی من دیگه مثل قبل رفتار نمیکردم دیگه تو چشام ترسی نبود جواب نمیدادم و هیچ توضیحی نمیدادم ..خودشم دیگه کم کم فهمیده بود فرق کردم ...حتی بهم میگفت چرا حرف نمیزنی ...در حالی که سرمو بالا میگرفتم ...با غرور و شجاعت میگفتم لزومی نمیبینم که بیشتر توضیح بدم دلت خواست بپذیر و گرنه هر جور دلت میخواد فکر کن ..
✔✔✔چهارم :بعد از هر کاری مخصوصا وقتی ناراحتیشو ابراز میکرد من بجای ادامه دادن ...خونسرد حرفم میزدم و میرفتم سراغ کارم و براش وسایل پذیرایی و خوردنی میوردم و میگفتم بیا بخور ببین چقدر چیزای خوشمزه آوردم اولا قهر میکرد ولی من طبق عادت همیشه نرفتم منت کشی و خیلی راحت میگفتم نمیخوری ؟اشکال نداره خودم میخورم ...لم میدادم و تی وی نگاه میکردم و نشون میدادم که دارم لذت میبرم ...اصلا نگاهشم نمیکردم ..ولی اگه بهانه میگرفت و خواسته ای داشت با میل انجام میدادم براش ...توجه و رسیدگی بود ولی مدلش فرق کرده بود ...یه نوع مکالمه من و شوهرم در این مورد : رفته بودم خونه دوستم و هنگام برگشت به ترافیک خوردم و دیر شده بود شوهرم تماس گرفت جواب دادم و علت رو گفتم و بدون اینکه منتظر جوابش باشم گفتم قطع کن نمیتونم صحبت کنم دارم رانندگی میکنم ...لحن حرف زدنم با جدیت و قوی بود و با اینکه ترس تو دلم بود ولی اصلا بروزش ندادم اگه قبلا بود آروم و مردد حرف میزدم کلی توضیح میدادم و میگفتم ببخشید و.....و اونم بیشتر اذیت میکرد و ادامه میداد
وقتی رسیدم خونه سلام کردم و با لحن شاد و سرحال رفتم اتاقم ولی اون جدی بود و خودشو گرفته بود وقتی داشتم لباسمو عوض میکردم تو آینه خودمو دیدم گفتم رویا تو دیگه قوی شدی بزار هر چقدر دلش میخواد ناز کنه یه پوزخند زدم و رفتم بیرون نشون دادم اصلا متوجه اخمش نشدم و همینطور شادم ...گفتم من چایی میخوام تو چطور ؟
بعد با شوخی گفتم اشکان تنبل حداقل چای درست میکردی میدونستی که الان رویا میاد ...اشکان گفت من نمیخورم.. برای خودم درست کردم و اومدم نشستم ولی دو تا فنجون ریخته بودم گفتم من دو تا چای اوردم اگه خواستی بیا بخور و گرنه خودم میخورمشون ...یهو برگشت گفت ببخشیدا من شام نخوردم با شکم خالی مگه میشه چای خورد ((((این همون بهانه گیری بود که تو این مواقع داشت )))منم یه لبخند تحویلش دادم و گفتم الهی عزیزم خوب بگو برات بیارم رفتم بوسش کردم و شام براش حاضر کردم روی میز چیدم صداش کردم اومد نشست و موقعی که خواستم برم دستم گرفت و گفت کجا ؟من دوست ندارم تنهایی شام بخورم مثل تو نیستم ...از گلوم چیزی پایین نمیره بیا بشین کنارم (((حالا دیگه اعتراضش فرق کرده بود و اینجوری میگفت )))بازم لبخند زدم و نشستم کنارش و شامشو خورد و منم یکم سالاد خوردم کنارش و بهش گفتم حالا که اینجوری شد بعد از شامت تا من میز رو جمع میکنم تو قهوه درست کن بجای اون چای که سرد شد اونم قبول کرد ...
✔✔✔هنوزم تو دلش ناراحت بود ولی من اصلا محل نمیذاشتم و وانمود میکردم که متوجه نیستم
باید درک میکرد که ناراحت شدن الکی و بیجا رو ترک کنه ولی من ایراد نمیگرفتم و باهاش بحث نمیکردم
محبت و شاد بودنم کم کم تسلیمش کرد