من 22سال دارم و این ترم کارشناسیم تموم شد
واقعا حوصله درس خوندن و استرس و اضطرابش رو ندارم
خیلییی احساس تنهایی میکنم؛چون نه کسی هست باهاش حرف بزنم نه کسی که برم بیرون و نه حتی کسی که به من حق بده!
همه فقط باهام دعوا میکنن و ایراد میگیرن!گاها مسخره هم میکنن:/
برای همین دوست دارم ازدواج کنم!میدونم شاید کار خیلی درستی نباشه که به خاطر فرار از محدودیت های خونه پدری،میخوام این کار رو انجام بدم
مشکل اینجاست که...
ما خانواده سنتی داریم و اول باید دختر بزرگتر ازدواج کنه!و خواهرم تا تموم شدن درسش قصد ازدواج نداره!(خواستگار میاد ولی یه ایرادالکی میگیره،ردشون میکنه)
و مشکل اصلی اینجاست که اگه یه دختر خودش بخواد ازدواج کنه؛یعنی خیلی دریده و بی حیاست!میدونم تعجب میکنید ولی تمام ازدواج های فامیل(چه عروس،چه داماد)به اجبار و اصرار خانواده بوده!یا لااقل اینطوری جلوه دادن(که مثلا دخترما خیلی چشم و گوش بستس و نمیدونه ازدواج چیه:/)
نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی دختر خوشگل و خوشتیپی هستم! و در دانشگاه هم چند مورد برام پیدا شده بود(به خودم یا به دوستام گفته بودن)چون هیچ کدوم خواستگاری رسمی ازم نکرده بودن،و اکثرا پیشنهاد یه آشنایی میدادن و من از خانواده میترسیدم،با لحن بد ردشون میکردم!(یکیشون واقعا خوب بود! )کلاسعی میکردم که اصلا خانواده چیزی نفهمه!
الان چطوری به مامانم بگم میخوام ازدواج کنم؟!؟!