اول بگم یه جاری دارم که از همون اول که باهم عروس این خانواده شدیم زیاد بمن حسادت میکرد موش میدوند تو زندگیم مثلا شب عروسیم وایساد روبرو شوهرم باهاش برقصه ولی شوهرم روشو برگردوند سمت مامانم
حالا ازینا بگزریم سال پیش میخاست بره شرکت عرمی بیز اوند دوتمن از شوهر ساده من قرض کرد شوهرش حالا چند وقته شوهرم زنگ میزنه پولمو بده نمیده امروز فردا میکنه تا اینکه امروز این جاری جان اومد خونمون میگه با شوهرت صحبت کن شوهرم داره مواد میکشه دارم بد بخت میشم یذره اشک هم ریخت بعد گفت منتظر دوستامم زنگ بزنن میخایم بریم بازار خرید فردا تولد تو کافه دعوتیم من واقعا هنگ کردم این افسردس یا ....