تقریبا کار هرشبم شده گریه حس میکنم شوهرم بهم توجه نمیکنه دوست دارم هوامو داشته باشه ولی نداره اصلا اونایی که از خاطرات خوش بارداریسون تعریف میکنن حسرت میخورم
شبا عین جغد بیدار روزا خوابم میریم خونه ی بابام همه دارن میخندن ولی من غمگین چیزی هم میگن یه لبخند مصنوعی میزنم میگم چیزی نیست
بیرون رفتن اصلا حالمو خوب نمیکنه
حس و حال بازی با طفلی بچمو ندارم عذاب وجدان اینکه من گریه میکنم و نی نی تو دلم چه حالیه ولم نمیکنه
واسه پسرم که حوصله شو ندارم کلی گریه میکنم
دوست دارم شوهرم قربون صدقم بره همیشه یه ذوقی نشون بده اونم انگار نه انگار
امشب اومدیم بخوابیم من رفتم ظرفارو بشورم شوهرم اینستا کلیپ نگاه میکرد تا رفتم تو رخت خواب گوشیشو زد به شارژ و خوابید
از صدای گریم بیدار شد میگه من اصلا دلیل افسردگی تو نمیفهمم تو بیخودی شلوغش میکنی
میگه یه دلیل بیار واسه افسردگبت گفتم نمیدونم خودمم فقط گفت بچه به دنیا بیاد عصبی باشه من میدونم با تو باز گرفت خوابید
دقیق دو ساعته دارم گریه میکنم
شماها هم اینجوری بودید یا من به قول شوهرم بی دلیل من اوقات تلخی میکنم؟