یکسال منو دنبال خودش کشوند و ماه ها انتظار...
صبرم سر اومد پیگیر شدم
فهمیدم نامزد کرده
تازه یکی دوساعته فهمیدم
نمیدونم چیکارکنم یه حس عجیب دارم یه حسی که انگار دیگه هیچی نیست تو دنیا
همه چیزتو انگار صرف یه کاری بکنی الان همش نابود بشه یه چیزی مثل حس مرگ
انگار جایی نیست بهش پناه ببرم هیچ کاری نیست انجام بدم نه خوابم میبره نه حس بیداری دارم نه میتونم حرف بزنم نه میتونم با کسی نه میتونم بخورم سردرگم و دستپاچه شدم
خواهش میکنم نصیحت نکنید وقتش نیست
من چیکارکنم با این حال...