ببین عزیزم، زندگی یه قمار بزرگه که فقط بعد گذشت زمان نتیجه اش مشخص میشه.
من مدرسه خاص درس میخوندم و انتظار خودم و اطرافیان ازم خیلی زیاد بود. تو مدرسه و حتی همون سال تو کلاس مون رتبه ها دو رقمی زیاد داشتیم.
سال کنکور، موقع انتخاب رشته مامان ماموریت بود. من هم چون رتبه ام خوب نبود فقط ۳۰ تا رشته تاپ دانشگاه های تراز بالا رو زدم.
خواهر بزرگم مسخره ام کرد و گفت تو هیچ جا قبول نمیشی، حالا رفتی این ها رو زدی. برای اینکه بهش ثابت کنم و بخاطر یک سال قبولی توقف نخورم. فقط دفترچه رو باز کردم و یکی از رشته های پیام نور شهرمون رو نوشتم.
نتایج اومد و من پیام نور قبول شده بودم. اونم فقط برای اینکه روی خواهرم رو کم کنم. یادمه چقدر گریه کردم.
مامان و بابام اصرار داشتند برم. اما میدونستم از همه حرف می شنوم. اما مامانم سرم کلاه گذاشت. گفت یک ترم برو و درسهای عمومی رو بگذرون. ترم بعد هم مرخصی بگیر. در کنارش واسه کنکور هم بخون. این طوری یک سال عقب نمی افتی و درسهای عمومی رو تطبیق میزنی.
رفتن دانشگاه همان و ماندگار شدن همان....
الآن که نزدیک ۲۰ سال گذشته خیلی راضی هستم. هم شرایط شغلی ام از همکلاسی های دیگه که رشته های بهتر خواندند بهتره. هم با همسرم تو دانشگاه آشنا شدم و خدا رو شکر میکنم.
اتفاقات زندگی به اندازه ای که اول به نظر می آد خوب یا بد نیستند. مهم اینه که سعی کنی هرجا هستی بهترین خودت باشی.