من مادر بزرگ پدریم خواستگارای پولدار و پزشکم را رد کرده بود. چند تااا. چند سااال پیش. برای اینکه از دامادهای عمه هام سر نباشه. بعدها از این و اون شنیدم. و از خودش پرسیدم اعتراف کرد. و با بدجنسی گفت بهشون میگفتم خودش میره سر کار و قصد ازدواج نداره. حتی عمه م هم دهنش واا موند از این کار.اخه شهرمون کوچیک بود و خواستگارا اول میرفتن پیش بزرگترها.خدا بیامرزتش ولی ت.. زد به زندگیم. الانم در شرف طلاقم
یعنی دشمنم این کار را نمیکنه. یه روز یه خواستگار داشته باهاش تو کوچه صحبت میکرده بعد مامانم میگه فلانی چکار داشت میگه هیچی سلام احوالپرسی میکرد. تو محلمون بود. بعد چند وقت به خود مامانم گفته بود و گفته بود به مادر شوهرتم گفتم و گفت نه. فکر میکرده مامانم میدونه.بعد مامانم گفته بود خبر ندارم. اون یه مورد را ما خودمون فهمیدیم.ولی اون معمولی بود.