از فکرو خیال خوابم نبرده از دیروز چندتا مسکن قوی خوردم اما باز سرم میترکه با بچه شیرده .قضیه از این قراره که خونه جاریم دعوت بودیم پیرو تاپیکای جاریم که قبلا با شوهرم دوست بوده .بعد کلی احترام و خوش گذرونی فرداش یه داستان شروع شد که به جاری بزرگم گفته بود زن فلانی یعنی من غیبتشو کردم منم کلافه شدم زنگ زدم بهش گفتم چه غیبتی داری میگی دیدم مستقیم داره به خودمم دروغ میگه و برادرشوهرمم پشتشو محکم گرفته .منم قسم خوردم غیبت نکردم اما زورم میاد جلوی شوهرش قسم دروغ میگفت که من گفتم 😔😔😔😔پشیمونم کاش نمیرفتیم خونه این احمق
بیخیال بابا زندگی اونقدر کوتاهه که ارزش نداره خودتو برای این مسئله ناراحت کنی .خوش باش بزن برقص از وجودت بچه و شوهرت لذت ببر و ناراحت هم نباش بچه شیر میدی برا بچه خوب نیس گلم