مثانم عصبیه هی تا صب میرم دسشویی الان شوهرم گفت چی شده باز گفتم بگم عصبانی میشی گفت ن بگو
گفتم مگه من ادم بدبختی ام ک خواهرت منو در حد پرستار بچه میبینه بهم اینکارو پیشنهاد میده هی غر غر کرد اخرم یه دادی زد که باور کن همه پریدن از خواب ساختمونمون.
خاک توسرم با این شانس واقبالم هیچکسیو ندارم دردمو بهش بگم