بچخ ها حالم خیلی خیلی بده خیلی
شوهرم اینقدر عاشقم بود ک توشهر
شهره بود عشقش ب من ولی عوض شد یهوی در عرض چند ماه فقط
خواهرشوهرم تهتمت ناموسی بهک زد باعث شد خودکشی کنم چون هیچکاری نمیتونم بکنم خواهرش بهم گفت ایشالله داغت رو خانوادت ببینتو فامیل ابروی منو برد خیلی سخته ب ناحق ابزوت بره خیلی خیلیییییییییی قلبم پر درده
پدرشوهرمم ک اصن نگمممممم
مادرشوهرم تو خیابون داد و اروده میکشیدن سرم ک گمشو
ولی شوهرم اینجور نبود اینجوریش کردن
خیلی طولانیه خیلی
بعد خواهرشوهرم چند وقت پیش رفت ب دختر خالش گفت زن داداشم ینی من داداشمو جاذو کرده زن داداشم هزار تا دوس پسز داشته و ای کاش دختر دایی رو براش کرفته بودیم
خدا خودش شاهده من هیچ گناهی ندارم خدا خودش دید شنید ناله های منم
منم دختر مامان بابامم مامانم کم غصه نخورد کم بابام بخاطرم غصه خورد
با خواهذشوهرم قهریم بعد امشب یجایی بودیم بچه خواهرشوهرم بود کلی شوهرمو اذیت کرد ۷سالشه با مشت تو دهن شوهرم زد شوهرمم هیچی نگف بهش
بعد بهش میگم چرا وقتی اونا باهات قهرن و قهریم ب بچش اجازه میدی مشت بزنه تو دهنت موهاتو بکشه ؟
میگه دلم میخواد اگه ی چاقو داشته باشم بین تو و بچه خواهرم تو شکم تو میزنم تو بمیری
باورم نمیشه من خوابم ؟
فرض کنین شوهرتون اینو بگه بهتون
بخدا من گفتم خب مگه دردت نمیاد مگه نمیبینی اصن خواهرت و شوهر خواهرت نگاتم نمیکنن مگه ب ناموست تهمت نزدن
یکم سرو سنگین باش توام