یه بیداری دقیقا عین یه کابوس،مثل گشتن تو تاریکی و بی فانوس،میچرخم تو حباب انتظار تو،مثل ماهی و تنگ و وهم اقیانوس....زندگیم سوخت ...جسد آرزوهام مونده روی دستم...خوشبحالت زندگی کردی💔ولی من نه نتونستم😔
الان دلتنگشم میخوام این خاطره های لعنتیو از مغزم بکشم بیرون باااورم نمیشه یه روزی اون خاطرات رو واقعا باهاش تجربه کردم ولی الان حتی نمیدونم کجاس خسته ام😔😔😔😔