سلام دوستای عزیز
بچه ها امروز یه اتفاقی برام افتاد قضیه مال دو ساعت پیش
بچه ها من شوهرم یکم تند اخلاقه و امروز چند بار به من و بچم گیر داد که گاهی جواب دادم و گاهی جواب ندادم
بچه ها ما شب شامو خوردیم و میوه و بعد شام بچه شیرینی خواست که من دادم که شوهرم نق زد که چرا به بچه انقدر شیرینی میدی من گفتم باشه شیر و بیار برگشت گفت بسه مگه بچه انقدر شیر میخوره
بعد این اتفاق من از خواب بیدار شدم دیدم شوهرمو بچم دارن گریه میکنن شوهرم گفت خاک تو سرم چه غلطی کردم گفتم مگه چیکار کردی گفتم بدنم چرا انقدر درد میکنه دیدم لثه ام کلا پاره شده و صورتم خونه گفتم چی شده گفت مگه یادت نمیاد گفتم نه گفت هیچی دندان پزشک کرده گف فردا میحرفیم راجبش من سرمم به شدت درد میکنه که احساس میکنم ضربه خورده بچه ها این وسط دو ساعت یادم نمیاد چی شده فقط یه صحنه هایی یادم میاد شوهرم منو داش خفه میکرد من فش دادم با بچم داشتم بلزی میکردم عروسکاشو پرت کرد و ما میخندیدیم سرمم خیلی درد میکنه هیچی یادم نمیاد دیگه