دیشبم تاپیک زده بودم ولی انقد ک برام مهمه اصلا هرشب میزنم..
من توی خاستگاری درمورد نمازخوندن شوهرم پرسیدم گف اکثرا میخونم یاداوری بشه همه رو حتما میخونم
۳سال همه چی عالی بود تا اینکه ۱ سال اعتقاداتش کمرنگ شد و برای یه مدت نماز نخوند ولی انقد ک من ناراحتی کردم گفتش میخونم اما فقط بخاطر تو...داشت میخوند ک دوباره چن وقت پیش گف ولش نخونم...من گفتم ن بخون اما چ خوندنی؟ از اون شوق اصلا خبری نبود و من میترسیدم بیاد بگه کلا نمیخونم..ک دیشب گفت فعلا نمیخونم..گفتم اذیت نمیشی نمازت قضا شه و تو بشینی سرجات؟ گفت نه از خوندنش اذیت میشم..گفتم شاید فشار روته گفت ته هیچی نمیخام فعلا بخونم
این فعلا بنظرم ینی کلا...
دیگه از دیشب نمیتونم بهش محبت کنم..دارم فکر میکنم طلاق بگیرم؟ بعد میگم مگه میتونم فراموشش کنم؟
خیلی بدی ها داره...خیلی خوبیاام داره
نمیدونم حس میکنم زندگی بقیه گل و بلبله منم ک دارم میسوزم فقط
تنهاچیزی ک الان اذیتم میکنه همین نمازشه و اینکه انگار ازم دور شد...انگار نمیتونم دوسش داشته باشم