حرف که زیاده ولی حرف اصلیم با خداس،
من نمیخوام زندگی کنم با خواست خودم یا تو اومدم مهم نیست مهم اینه که الان واقعا دلم نمیخواد تو این دنیا باشم
این حرفم واسه الان نیست چندین ساله که تو دلمه
بهم میگن اگه به باباتون میرفتین خوشگلتر بودین..... حالا اینا هیچی ختر خالمم ک خواهرشون از خونشون انداختنمون بیرون یع روز ک مهمون رفته بودیم خونشون خلاصه.... منم یه تصمیمی گرفتم ازدواج ک کردم مامانم گفت کارتارو ببرین بدین منم دور از چشم مامانم تصمیم گرفتم بهشون کارت ندم..... اصلا دوس ندارم عروسیمم باشن ولی مامانم مشتاقه چون اونا میدونم آبرومو میبرن کادوهم ک میدونم اصلا نمیارن تازه یه قابلمه هم باخودشون میارن ک غذا ببرن کولی بازی درمیارن ب نظرتون کار درستیه بخوام اینکارو کنم!!؟اصلا اطمینان ندارم ک بهم نزنن عروسیمو.... ینی خیلی خز بازی درمیارن...
خیانت در دوران دوستی ...دروغ...پنهان کاری.
ببین ما مث خاهر بودیم من براش هر کاری کردم ولی اون میرفت میگفت من بهش بخشیدم از جونم براش مایه گذاشتم اخرش بهم خیانت کرد رابطم با پسری ک عاشقش بودم خراب کرد دم ب دیقه اعتماد ب تفسم از حسادت پایین می اورد این ادما دوست نیستن باید از ادم بد فاصله گرفت مث کندن دندون اولش سخته بعد عادت میکنی
خسته ام از انتظار و دعا کردن
دلم برا عشقم تنگ شده خیییلی
دلم میخوادش ..همین الان 😔😔
