میزاشتمش خونهمامانم اولا بعد اعتراض کردن که خونتونو بهم میریزه گفتم باشه شما صبح بیا خونهما...
بعد از ظهر هم که من از سرکار میام میبینم بابام هم اومده از سرکار خونم
هر روز هر روز
بعد هی میگن شوهرت کی میاد که مثلا برن...آخه منم روم نمیشه بگم برید میگم بجونید تعارف میزنم امامیرن ولی انگار ناراحت میشن
نمیدونم حق دارم خسته بشم یل نه