امروز ي حسه باحاليو تجريه كردم كسي دورم نبود براش تعريف كنم ميخوام برا شما تعريف كنم
من مامان بابام طلاق گرفتن
مادرم و خانوادش وضع ماليشون خوبه
پدرم و خانوادش وضع ماليشون خوب نيس و پدرم از همه داغونتر
حالا من وقتي توي خانواده مادرمم ، دختره ي خانواده مرفح و خوبم و هروقت عروسي چيزي باشه با احترام دعوتمون ميكنن
ميريم هرجا بهترين پذيرايي احترام حتي ب خودم تنها هم احترامه زيادي ميزارن چون مامانم وضعش تقريبا خوبه
حالا وقتي من قرار باشه از طرف خانواده پدريم دعوت
اصلا زنگم بهم نميزنن
مثلا عمم برا پسراش ٩ ميخواد عروسي بگيره
منظورم جشن نيستا ي دورهمي خودموني ك فق خدافظي باشع
حالا اصلا ب من زنگ نزده
فقط ي پي ام داده بود قبلا شايد ما نهم مراسم بگيريم گفتم بدونني
البته تقصيره باباي منه همش ك اينقدر داغون شده ك ديگه كسي ن اون براش مهمه ن من