قدیما تو پیادهرو آبسردکن میذاشتن با یه لیوان فلزی که بهش زنجیر شده بود. بعد هر کی رد میشد از همون لیوان آب میخورد. هممممهها همه از همون لیوان میخوردن!
بعد یکی که میخورد به دوستش میگفت من از این لبهش خوردم تو ازون ورش بخور :|
یه زمانی بود كه انقدر بچه بودم كه برامون مهم بود كتاب فارسمون رو تا كجا درس دادن و كدوم یکیمون درسمون جلوتره، یا معدلمون چند شده يا مبصر شدیم یا نه!
يه دوره هم كه از هم دربارهی رشتهی دبیرستان و متعاقب اون رشتهی دانشگاهی هدفمون میپرسیدیم. بعدها هم میشنیدیم که کی كدوم ازدواج کردن