یعنی چنان چیزهایی دیده چشمام و چنان حرفهایی شنیده گوش هام و چنان رفتار هایی باهام شده که دیگه شک دارم انسان باشم
بعنوان یه زن تمام ارزش و قرب و حیثیتم ریخته شده و دیگه اطرافیان کاری کردن که خودمم واسه خودمم ارزش قائل نیستم.
اصلا با تایپ کردن و حتی صد صفحه ویس و صدا هم نمیتونم بیان کنم چه چیزا بهم گذشته و الان توی چه وضعی دارم زندگی میکنم..
هرچقدر لالایی داخل امضامو واسه بچم توی دلم خوندم( توی دلم واسه خودم ،هر وقت به بچم نگاه کردم خودنم ،که تاثیر منفی روش نذاره کلمات و حال من) هر چقدر خوندم و تلاش کردم و توکل کردم جواب نداد.
لالایی غنچه ی پونه لالایی ...بدون که شب نمیمونه لالایی...