اصلا بهم محل نزاشتن،نه خودش نه دختراش که اومده بودن مسافرت خونه مامانشون،ساعت ۹ شب از خونه اش تو سرما اومدم بیرون،بچه ام هم گشنه اش بود حتی نگفت شام بمون،انقدر گریه کردم
دوست دارم یه پیام واسه اش بفرستم
پشتشونو کردن بهم نشستن تلویزیون دیدن،حتی نگفتن تشنه ات نیست،گفتم من میرم مزاحم شدم گفتن بسلامت،اصلا نفهمیدم چشون بود
خواهر بزرگم
من همسن دختر کوچیکشم
تو شهر غریب دور از مامانم یه همچین غلطی کرد باهام