وای این خاطرم عاالللیههههه
ما تو خوابگاه هر طبقه یه اتاق خشک شویی داشت که لباسشویی و بند رخت بود برای خشک کردن لباسا
چندوفت یبار اقایون میومدن برای چک کردن و تعمیر لباسشویی ها و قبلش به بچه ها میگفتن لباساشونو جمع کنن ... شمام که میدونید لباسای زنارو👙🙈 ولی خب بعضی بچه ها نمیرفتن جمع کنن... یبار این اقایون برای تعمیر اومده بودن، همیشه هم مسئول طبقه همراه اینا مبرفت
مسئول طبقه میگفت یه بی وجدانی هم معلوم نبود کی رفته بود اونجا لباس شسته بود از این سر تا اون سر فقط لباس زیر پهن بود. خلاصه تا این مرد بنده خدا خم میشه تا کارشو شروع کنه یکی از سوتین های اویزون رو بند میفته سر شونش 😂 اونم متوجه نشده بوده و هی داشته با اون قیافه و شکل با این مسئول طبقه حرف میزده و توصیه میکرده برای استفاده از لباششویی... این بنده خدام نمیدونسته چیکار کنه اصلا چجوری بگه اون وامونده گل گلی رو از سرشونش برداره... هیچی دیگه بنده خدا فقط تا پشتش رو کرده یواش برداشته انداخته اونور 😂😂