یبار دیگه هم وقتی ترم اول بودم
از میکروفن خوابگاه اعلام کردن📢 اقایون تو محوطه خوابگاه مشغول کارن بدون حجاب بیرون نیاید
منم تو اتاق دوستم بودم و میخواستیم بریم سلف نهار بگیریم...
چادر و لباسمم اتاق خودم بود
اووووو اتاق من طبقه ۱ اتاق دوستم ۳🙄
هیچی دیگه یه نگاه انداختیم تو حیاط دیدیم کسی نیست🧐دوستم در یک پیشنهاد شگفت انگیز گفت اینا رفتن تو طبقات کسی تو حیاط نیست بیا یه چادر میبریم نیاز نمیشه زودبرمیگردیم 😬
خلاصه ما رفتیم، چشمتون روز بد نبینه تا پامون رو گذاشتیم تو حیاط یه پسر جووووون با مسئول کل خوابگاه دقیقا جلومون سبز شدن🥴
اخه معمولا هم اقایونی که میومدن مسن بودن👴اونروز جوووون 🧔
هیچی دیگه منم بی چادر اون وسط😂 با شلوار پلنگی و تیشرت عروسکی و دمپایی نیکتا صورتی🤪
سریع پر چادر دوستم رو سرم کردم
یعنی صحنه ای بودااااااا
خلاصه داشتیم از جلوش رد میشدیم که من هول شدم قاشق هامون رو دقیقا جلوی پاش انداختم رو زمین
حالا فرض کنید من و دوستم عین لاله و لادن زیر یه چادر 😂 با اون دمپایی پلاستیکیها
مسئول خوابگاه هم غش کرده بود فقط روشو پوشونده بود میخندید میدونست ترم اولی ایم😂
هیچی خواهر، جونم برات بگه که با اون شلوار پلنگی و چادر نصفه خم شدم برداشتم قاشق هارو با سختی
بعد دوباره که راه افتادیم باز از دستم افتاد🙄😃
خودم و دوستم مرده بودیم از خنده
اون پسره هم هیچ حیا نمیکرد و زل زده بود ببینه اخرش ما عرضه داریم بریم یا نه😂😂😂😂