سلام من عینکیم ... 🤓
اگه نزنم خوب نمیتونم تشخیص بدم دور رو ... 🥴
یبار که بعد کلاس وارد حیاط خوابگاه شدم، عینک نزده بودم
وقتی وارد راهرو خوابگاه شدم از دور ینفرو دیدم که داره میاد سمتم که یه دست لباس ورزشی تنش بود منم با فکر اینکه یکی از همطبقه ای هامه همینطور که بهش لبخند میزدم و میرفتم سمت اتاقم چادر ، روسری و دکمه های مانتوم رو باز میکردم ... یدفعه دیدم بچهای تو اتاق از پنجره یجوری نگام میکنن😨😱
و خود اون طرف هم مونده بود که برگرده یا چیکار کنه🤨😵🥺 نگو اون طرف، یه اقایی بود از تعمیرات که اومده بود برای کار فنی😅😅😅
اونوقت من تو جشماش زل زدم دارم لباسهامو درمیارم ... 🙈
فقط خودمو پرت کردم تو اتاق
هروقت بهش فکر میکنم خجالت میکشم🥶