بهترین سالای عمرم😍😍یبار داشتیم احضار روح میکردیم برق اتاقمونم خاموش بود.برق اتاق بغلی و هال روشن بود(سوئیت بود).همینکه دوستم گفت حضور خوتو اعلام کن یهو برق اتاق بغای و سالن خاموش شد و محکم یکی کوبید در اتاقمون.وای خدا یهو جقد ترسیدیم بعد دیدیم بچه های اتاق بغلین😂😂😂
من خوابگاهی نبودم اما زن داداشم و داداشم باهم دوست بودن داداشم میرفته دم خوابگاشون شب تا صبح اون.پایین زن داداشم بالا باهم حرف میزدن... همه ب عشقشون حسادت میکردن
سوخت!تمام ارزوهایم!کاخ رویاهایم!سوخت!خاکستر شد!اما از دل آن خاکستر دلم جای شکستن الماس شد!