میشه یکم درد و دل کنم 🙁🙁🙁
همسرم کارش زیاد مهندس شهرستام خیلی روزای ماه باید کار کنه حالا داداششم مریض شده مشکل کلیه این چندروزیم که تهران بود همش باید میرفت بیمارستان یا خب سر میزد و کاراشو میکرد البته عب نداره داداششه ولی من همین روزایی مه تهران بود وقت داشتم ببینمش که اینم همش یا بیمارستان بود غذا میبرد برای بابا و داداشش یا شبا میموند پیش مادرش چونمادرش فوبیای تنهایی داره منمراحت نیستم برم باهاش چون مادرش خیلیم رفتار خوبی باهام نداره و بلاکم کرده از همه جا منم نمیرم بیخودی خودموکوچیک کنم ...
حالا همه اینا کنار میگم کارت زیاده یا گرفتار خانواده ای زنگ بیشتر به من بزن
همش میگه بخدا در حال دوندگی ام یه زنگم میزنه دودقیقه بعد باز باید بره
کلافم هی میگم الان که نیست و تنهام اصلا باهاش قهر کنم شابد بفهمه ناراحتم ...
بعد میگم نه بابا مگه بچم ... 😭😭😭
چند روز دیگه هم سالگرد ازدواجمون ۴ سال شد ... کاش یکم به یادم باشه...