امروز صبح مادر شوهرم گفت بیا اونجا میخواستن آش درست کنن شوهرم چون حامله هستم مراعات میکنه من کلا سیر نمیتونم بخورم. بعد شوهرم داشت سیراب بشقابمو جمع میکرد خودم داشتم از توی آشپزخونه براشون کشک و تلف میآوردم.
بعدش جاریم گفت خودش دست داره آقا مسعود
خیلی خجالت کشیدم شوهرم همچنان به کارش ادامه داد دوباره گفت چیزی بهش نگفتم بار آخر سرم درد گرفت گفتم من میرم چند دقیقه توی حیاط میشینم میام...
وقتی اومدم دیدم داره با خواهرشوهرم راجع به من حرف میزنه میگه خودش به شوهرش میگه جلوی ما هواشو داشته باشه درصورتی که من اصلا چیزی نگفتم
این از اون روز که اومد تولدم شوهرم واسم طلا خریده بود اینجوری شد آخه من کاری بهش ندارم خیلی هم تحویلش میگیرم ولی این خیلی اذیتم میکنه با این که باردارم چندین بار تهمت زد بهم که همه میدونستن الکیه و محلش نزاشتن ولی خیلی رو اعصابه الان اومدم خونه سرم درد گرفته 🥺
اینبار گفت چی بگم بهش چه رفتاری بکنم باهاش