شده آیا که غمی ریشه به جانت بزند ؟
گره در روح و روانت به جانت بزند؟
شده در خواب ببینی که تو را قرض کند؟
بروی وَهم شوی تا که تو را فرض کند؟
شده در گوش تو گوید که تو را باز تو را...؟
نشوم فاشِ کس تا که شوم رازّ تو را...؟
شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی؟
گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی ؟
شده یک شب برود تا که روی در پی او ؟
که تو فرهاد شوی تا بشوی قصه او؟
به همان حال بگویی که تو مجنونِ منی
به تو بیمار شدم تا که تو درمونِ منی
شده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد ؟
گره ات گور شود غم به روانت برسد ؟
که روی دیدن او تا که کمی شاد شوی
بروی در بغلش تا که تو آباد شوی
که بگوید که تو تعریف همان عشق منی
بروی یا نروی هرچه شود جان منی
گره ات باز کند تا که تو بینا شوی
که غمت باز کند تا که تو معنا بشوی
شده اما تو نبودی شده اما که چه دیر
گره ای کور شدم تا که شدی یک دلِ پیر
همه در خواب ولی عشق تو بیدار بماند
همه پل های دلم بی تو چو دیوار بماند
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
همه عاشق شدنم رفت تو منظورِ منی
که تو رفتی و دلم بی تو همان سنگ شد
همه این عشق رود تا که دلم جنگ شد
نکند بد بشود آخر ِاین قصه بَد
نکند تلخ شود آخر ِ این غُصه ی بد.
💔