بچه ها من با دوست پسرم واسه عید میخوایم ازدواج کنیم ،بعد چون کل فامیلش مبدونن که یکیو میخواد و دختر عمشم چندبار باهام حرف زده ، هی گفته بودن بیار ببینیمش ،انروز رفتیم تولد شوهر دختر عمه ش بود ،خیلی جمعاشون راحت بود مثلا رقص و اینا داشت ، من به زور یخورده رقصیدم چون واقعا خجالت میکشیدم بعد حس میکردم خیلی تو جمعشون ساکت بودم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
در یک شب از شب های زیبا خدا تورا در دستانمان قراررداد و مارو لایق تو دانست از ان پس تو به زندگیمان رنگ ومعناو مفهوم دادی...پسرمون دارا عشق زندگیه مامانو باباش یه مردادیه جذاب