من از خودمومیگم . زمان دانشجویی ترم دوم بودم یجا کارمیکردم هیچ حقوقی بهم نداد دفترشم تعطیل کردفرارکردیارو.بی پوله بی پول شده بودم .بابامم انگار نه انگار دختری تو شهر غریب داشت اول ماه برام ده تومن بیس تومن میفرستاد سال 94.میذاشتم برای کرایه .یادمه دو روز کامل هیچی نخوردم جز اب قند. خوابگاهم خلوت بود همه رفته بودن شهرشون اتاق بغلی دوتا خواهر بودن کباب سفارش داده بودن من دل و رودم بهم میپیچید رفتم سر یخچال یه ساقه طلایی نصفه دیدم نمیدونم مال کی بود همشو خوردم.اون شبا سخت ترین شبای زندگیم بود.یه شب دیگه باز صفر شده بودم حتی کرایه کلاس رفتن نداشتم.یه دختری تازه اومده بود اتاقمون چند کیلو میوه باهاش بود.وقتی کسی حواسش نبود یه سیب ازش دزدیدم 😔.البته بعدا بهش گفتم حواسم نبود ازش خوردم اونم گفت بابا عیب نداره یه سیبه دیگه گفتن نداره.
خداروشکر گذشت