امروز شوهرم زنگ زد برادرشوهر بزرگم که چندساله قطع ارتباطی فقط هرزگاهی تماس داشتن باهم، زنگ زده دعوت کرده، منم گفتم خب چی میشه، ناگفته نمونه این ٱقا چندی پیش از شوهرم بابت کاراش عذرخواهی کرده، شوهرمم گفت چند بار تا حالا ازم معذرت خواسته یه سر بریم، من گفتم باشه، ولی همش استرس دارم، میترسم شوهرم باهاشون قاطی شه، دوباره باهاشون صمیمی بشه، بعد اینم بگم من شرطم برا ازدواج این بود که شوهرم مشروب نخوره اونم لب نزد دیگه، الان میگم نکنه مثلا یه وقتی بهش تعارف کنن اونم برداره بخوره، نمیدونم این فکرا اصلا مث خوره تو جونمه شما تایپیک ای قبلمم بخونید متوجه میشید😔😔😔