چی بگم والا ۱۲ سال بود با هم جاری بودیم هیچ موقع حرف و حدیث و دلخوری و ناراحتی بینمون نبود اهل مقایسه یا غیبت کردن نبودیم هیچکدوم ولی خب راجع به همه چی با هم حرف میزدیم از کتاب و فیلم و مدل لباس و خیلی چیزهای دیگه با هم مشورت میکردیم اگر برنامه ای تو فامیل همسرم بود همیشه با هم هماهنگ میکردیم سالی یکی دو بار با هم مسافرت میرفتیم ولی خب دیگه چه میشه کرد اگر بدونم برای اونا بهتره ما هم کم کم کنار میاییم
خیلی سخته اینجوری انگار یکی از خانواده آدم میره من روز دادگاه تموم فامیلسون بهم زنگ زدن از دختر خاله تا عمش دخترخاله خیلی خیلی خانم بود عاشقش بودم بهم گفت اگر خبر طلاق خودم و‌میشنیدم آنقدر تعجب نمی‌کردم ولی تو عاقلی حتما تصمیم درستی گرفتی اون موقع باردار بود گفت به دخترم تو دلم گفتم یه خاله ی ناز داره حیف شد امشب عکسای دخترسو دیدم
خب چک نمیکردی چکاریه
چه مهربونی دلم گرفت والا بغضم گرفت😢
چه حس بدی داره
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
5 ثانیه پیش
7 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
