یه بار که تازه دانشجو شده بودم (دانشگام نزدیک بهشت زهرا بود) سگ ولگرد و گشته دیدم بهشون غذا دادم با اینکه میدونستم الان با اسنپ اومدم برگشتنه خسته ترم اسنپ بهتره تا مترو که طول می کشید
اما بازم دلم نیومد یه چیزی خریدم و دادم بهشون
اون روز پول زیاد نداشتم
برگشتنه اولین بار بود که تا ۸ میموندم دانشگاه و تاریک و خلوت شده بود
خواستم سوار ون های تاکسی بشم که برم مترو
اما منم پر شد فقط و فقط تنها دانشجوی حاضر من بودم دم دانشگاه
درم بسته بودن
سرد و ترسناکم بود اونجا یکم یه دفعه دیدم یاد اومد یه چیزی آورد جلو پام
دیدم پوله دهیه انگار ۲ ۳ تا تو هم
هیچکسم دنبال چیزی نمیگرده
هی با خودم فکردم زشته بردارم یعنی چی بعد گفتم اینو خدا فرستاده اصلا مال منه
به خدا جدی میگم بچه ها یه تجربه ی عالی بود خواستم با هم درمیون بزارم
خلاصه که با اسنپ رفتم و اذیت نشدم