همسر من همه ی اینایی ک تو میگی بود بشدت مشروب میخورد اعتیاد ب الکل...سر کار نمیرفت ...من و پسرم و تنها میزاشت میرفت کوه...دوست دختر ک فت و فراوون...اونش جهنم ...ب من هر چی ک لایق خودش بود میچسبوند...بخدا خونه پدریمو فروختم دادم بهش صاحب خونه زندگی شیم نشد ک نشد...همه چیزمو از دست دادم...
اصلا نگران مادیات نیستم...بازم میگم فدای سر پسرم ...پسرم ۱۳ساله بود جداشدم
یروز خیلی شدید دعوامون شد...تو خیابون جلو همسایه ها منو زد با کمر بند...یعنی هیج کس نمیتونست از دستش در بیاره با سمت سگگ کمربند...منم گذاشتم واسه همیشه از زندگیش رفتم
شکایت کردم توافقی جدا شدیم...بهم میگفت میبرمت بیرون میکشمت هیچ کس نمیفهمه من بودم...ولی من صدای ضبط شده داشتم ب گوه خوردن افتاد..ـ۶ساله جدا شدم هنوز نتونسته بگه بالا چشت ابروعه...دعوامون خیلی بود یبار زد فراموشی گرفتم هیچ کس خبر نداشت ...ولی چیزی یادم نمیاد از اون دعوا...ولی جیغ زدنام بخاطر گنگ بودن دورو برم یادمه