2726
عنوان

افسردگی مادرم میخام خودمو بکشم

484 بازدید | 19 پست

سلام اولین باره میخام اینارو اینجا بگم. ولی الان دیگه به بن بست رسیدم. من از ۴ سالگیم پدرم توی تصادف فوت شد 

مادرم ازون موقع افسردگی شدید گرفت. کارای عجیبی میکرد طوری ک کل روستامون که یجایی با فاصله ۱ ساعته از استان بود میدونستن مامانم مریضه... تمام فامیل هم طردمون کرده بودن بجز ی داییم ک زنو بچه داشت و خیلی سنتی بود و اخلاق های بدی داشت .داییم بچه هاش همسن من بودن و همسایه مون بودن‌ . اصلا نفهمیدم چجوری بزرگ شدم چون مامانم ن غذا نیپخت ن خونه رو تمیز میکرد همش بفکر کارای عجیب خودش بود و با هیچکسم ارتباط نداشت. تا اینکه من ۱۸ سالم شد  وبرای خلاص شدن از شرایط ازدواج کردم ی ازدواج ناموفق و اشتباه و ب مرکز استان رفتم و از مامانم دور شدم. با اینکه شوهرم ادم اشتباهی بود و اذیت میکرد من ک ۱۸ سال تمام با مادرم بودم ۲ ماه پیش مامانم برنگشتم و تنهاش گذاشتم.ولی بعد از ی دعوا با شوهرم دلم برای مامانم  تنگ شد و رفتم دیدنش انگار هزار سال پیر تر شده بود بدون من. ب شوهرم گفتم اجازه بده بیاد با ما زندگی کنه. اونم چون ۲ تا خونه داشت قبول کرد و گفت مادرت تو اون خونه باشه توام پیش منو مادرم باش و برو بهش هر از چندی سر بزن منم چون اینطوری مادرم  نزدیکم بود قبول کردم. ولی باز  مادرم کارای عجیب میکرد ازون جا یهو ول میکرد میرفت خونه ی قبلی خودش و من حسابی نگران میشدم چون شهرو بلد نبود اخرش میفهمیدم تاکسی دربست گرفته و رفته اونجا . و پولشم باید شوهرم میداد ک هزار بار بخاطرش تحقیرم میکرد میگفت من دارم خرج ۲ تا خونوار رو میدم. درصورتی ک چیزی واسه من نمیخرید و ب مامانمم کمک زیادی نمیکرد.مادرم باز برگشت روستا  تا اینکه تصمیم ب طلاق گرفتم و بدون مهریه جدا شدم. یادمه روز تولد امام زمان بود و بخودم گفتم طلاق گرفتنم هدیه این روز بود و ی خونه  تو همون شهر اجاره کردم و مامانمو بردم پیش خودم ولی باز یهو میومدم میدیدم خونه نیست. تا اینکه کلن ازون شهر مهاجرت کردم اومدم تهران . ب مامانمم گفتم میای گفت اره اومد ولی باز همون کارای سابقو میکرد منم دگ خسته شده بودم  هیچ امیدیتو زندگی نداشتم با  پسری اشنا شدم و ازدواج کردیم ولی اونم خیلی داستا ها برام پیش اورد ک باز حواسم از مامانم پرت شد و فک میکردم خونه خودش راحته و داییم ک گفتم مراقبشه. داییم ی پسر داشت ک از بچگی باهم بزرگ شده بودیم. من با خاهراش بازی میکردم اونم اون موقع ها ۷.۸ سالش بود .متولد ۸۱ هس فک میکنم. توی دورانی ک من از شوهر اولم طلاق گرفته بودم و طبق معمول همه فامیل فهیده بودن بهم پیام میداد من عاشقتم و ازین حرفا. منم اصلا جدیش نمیگرفتم و حالم بد میشد و گاهی وقتا هم با پیاماش بهش میخندیدم . یبارم عصبانی شدم و بهش فحش دادم و بلاکش کردم. 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

2728

اصلا فکرشم نمیکردم ک چقدر عقده ای باشه و اصلا آدم حسابش نمیکردم و دست کمش گرفته بود ولی ی روز دیدم مادرم از خونه خودش فرار کرده رفته خونه یکی از فامیلام و بهم زن زد گفت جعفر...همون پسر داییم اذیتش کرده و کتکش زده

من نمیدونستم باید چیکار کنم‌  مثل کابوس بود واسم سریع بلیط گرفتم و رفتم اونجا.  همه فامیل جمع شدن من  میگفتم میخوام برای مامانم پرستار بگیرم ک خونه خودش ازش مراقبت کنه . میخاست پسر داییم دیگه نره اذیتش کنه. اونا میگفتن نه مردم چی میگن . هیچکس نمیفهمید انگار چی میگم . اخرش ی پرستار پیدا کردم و مادرمو بهش سپردم ک ازش مراقبت کنه

اصلا فکرشم نمیکردم ک چقدر عقده ای باشه و اصلا آدم حسابش نمیکردم و دست کمش گرفته بود ولی ی روز دیدم م ...

وااای 

عزیزم 

ایشالا خدا کمکت کنه چ سخت

لطفا یه صلوات برای حل مشکلاتم بفرست آجی بگو منم واست صلوات بفرستم ایشالا مشکلات هممون حل شه ب واسطه دعا برای همدیگه❤

ولی پرستاره  هر روز به بهانه های مختلف ازم پول میخواست دیگه اخریتن بار گفتم ما یچیز دیگه ای صحبت کرده بودیم و این قرارون نبود اونم گفت اوکی بیا مادرتو ببر و ۳ تومن هم بهم بده‌ . ینی یجورایی داشت گرو کشی میکرد . منم رفتم مادرمو برد و بجز پول تمام وسایلی ک برای مادر خریده بودم )اخه پرستاره چیزی نداشت خونش( یخچال مبل تخت تلویزیون  رو پس نداد و گفت این حقوقمه. 

بعد ازون ب مامانم گفتم میای تهران پیش من بمونی؟ دیگه برنمیگردی روستا؟

بخاطر اذیت های پسر داییم خیلی اونجا بدش اومده بود و قسم خورد میمونه پیشم و برنمیگرده. منم  تهران واسش خونه گرفتم وسایلشم از شهرمون اوردم هفته ای ی بارم میرفتم پیشش ولی باز حرفای عجیبشو میزد فقط سکماه موند و تا دیشب ک دوباره ول کرد رفت نمیدونم چطوری رفته بود شهرمون و بهم زنگ زدن ک اینجاست. رفته خونه یکی از فامیلامون و دیوونشون کرده . منم هیچ پولی ندارم ک برم بیارممش و  من باز شکست خوردم دیگه هیچی برام مهم نیست و میخام بمیرم

بعد ازون ب مامانم گفتم میای تهران پیش من بمونی؟ دیگه برنمیگردی روستا؟ بخاطر اذیت های پسر داییم خیلی ...


ببخشید که اینو میگم . میتونی بزاریش اسایشگاه که حداقل خیالت راحت باشه ؟ 

بنویسید که این مرده به عشق - بر سر قبر خویش گریه نکرد - میلاد مزارش هم که رسید - غم را با دل خویش لمس نکرد
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730