اسی من حقیقتو بهت میگم عزیزم
من ی جاری داشتم روزا اول باهم خوب بودیم هی بمن میگفت ی عکسی از خودت بهم بده میخوام بزارم تو البوم خاطراتم هی اون گیر میداد منم نمیدادم یادم میرف فراموش میکردم ... گزشت تاینکه بین منو شوهرم اختلاف افتادو... تاینکه باهرسختی من ب شوهرم رجوع کردم و... ی مدتی هست حس میکردم همه خونوهده شوهرم باهام دعوا دارن مادرشوهر خواهر شوهر جاریای دیگ . من راستش خیلی رو خواهرشوهرم شک کردم گفتم صدرصد شوهرم خرشه دعای چیزی داره رفتم پیش یکی سرکتاب باز کردم گفت ک جاریت برات دعانوشته تورو از چشم همه انداخته😥 من اعتقاد دارم حتی گف تو خونه مادرشوهرت برای اونم دعا گرفته و پاشیده تو خونش
و الان مادرشوهرت پادرد داره و دقیقا همینجور بود ک گفتم.
این همون جاری بود ک عکسمو مبخواست فقط نمیدونم چرا برای من دعا گرفته چی بهش میرسه
باورت میشه چنان پاچه خواری مادرشوهرمو میکنه