2726
عنوان

کمکم کنید لطفا

686 بازدید | 57 پست

سلام۲۲سالمه از نظر بقیه دختر خوشگلی هستم فرزند اول هستم و یه برادر کوچیکتر از خودم دارم از بچگی دعوا و بحث پدر مادر دیدم ،پدرم فردی بوده و هست اصلا توجهی به خانواده نداره مهرومحبت نداره نه مسافرتی نه تفریح نه خریدلباسی هیچ جوره نرسیده بهمون فقط از نظر خوراک که گرسنه نمونیم تامین کرده ،الان چند ساله بابام زیاد خرج خونه نمیده مامانم خرج خونه رو میده حالا بماند چجوری 😔مادرمم خیلی با پدرم ساخته همه جوره حتی پدرمادر بابام که بیمار روحی روانی بودن رو ۸سال نگهداری کرده مادربزرگم بیماری شیزوفرنی داشته جفتشون فوت کردن مادرم از رو دلسوزی نگهداری میکرد ازشون،مادرم بسیار زن حساسی بود رو بابام ۱۴سالگی ازدواج کرده عاشقش بوده ولی بابام علاقه ای نداشته بهش،بابام چندبارم خیانته خیلی شدید کرده،تا دبیرستان حالم خوب بود هیچ دغدغه ای نداشتم با دوستان؛ مدرسه ام خوش بودم درسم خوب بود،تا فهمیدم مادرم با یه پسر از خودش کوچیکتر ۸ ساله دوسته همو دوستدارن منم همیشه همراهیشون میکردم بیرون میرفتیم خوش میگذشت به بابامم چیزی نگفتم هیچوقت شایدم خودش میدونه، بابام و مامانم همیشه میگن بخاطر تو و داداشت ما جدا نشدیم ،سوم دبیرستان تا اون موقع حالم خیلی بد نبود،درسم تموم شد وارد دانشگاه شدم  بگی نگی میخوندم،تا با یه پسری که ۳سال از خودم بزرگتره آشنا شدم ۴سال پیش هروز میومد دنبالم میرفتیم بیرون بیشتر تاییمو باهاش میگذروندم هرکاری از دستش بر میومد میکرد رفته رفته علاقه بوجود اومد من خودم اجازه دادم بهم دست بزنه و از دخترونگی درم بیاره،خیلی همو 

دوست داشتیم و داریممن از سمت خانواده هیچ جوره تامین نمیشدم نه عاطفی نه مالی،گذشت دو سال من با یه آقای متاهلی که ۳۰ سال از خودم بزرگ‌تره و صراف بود آشنا شدم قرار شد کمکم کنه ولی نمیدونست دوست پسر دارم اون خودش هم منو یجورایی گول زد یا دلش میسوخت هر از گاهی صحبت میکردیم بهم مالی کمک میکرد برام ماشین خرید و طلا میخرید هزینه ی عمل بینی دادبهم میگفت برای ایندت نگه دار شهریه دانشگاه و زبان میدم برو ادامه بده،جای پدرم حس میکردمش دوس داشتم بابام همچین آدمی باشه ولی اون یجورایی منو به چشم عشق میدید،حتی یکبارم به هوای خونه ی مادر بزرگم باهم رفتیم ترکیه با یکی از دوستاش و دوس دخترش ولی رابطه ای بینمون نبود یجورایی میترسید چون خودشم دختر داشت حتی یه بارم گفت اگه خانوادت اجازه بدن میگیرمت میبرمت یه کشور دیگ ، گذشت چند وقت دوست پسرم فهمید با اون آقا بودم حسابی کتک کاریش کرد و منم کتک زد من زیر بار نمیرفتم تا اینکه به همه چی اعتراف کردم اونم از عشق زیادی که داشت منو بخشید،مادرشم دوبار فرستاد خواستگاری،خودشم یکبار اومد خواستگاری کرد، ولی چون خیلی پولدار نیست وضعش معمولیه خانوادم قبول نمیکنن میگن باید با کسی که ما انتخاب میکنیم ازدواج کنی،هیچ جوره قبول نمیکنن خیلی التماس بابام کردم گفت نه که نه ،میگه خون هم گریه کنی نه من رضایت نمیدم حتی ما میخواستیم از طریق دادگاه رای ازدواج بگیریم که من نخاستم،دوست پسرم همونجوری عاشقم بود مثل مرغ بال پر کنده جونش به من وصل بود منم همینجور دوسش داشتم وقتی میدیدم همه دنیاش منم بهشم گفتم اگه من از اون آقا کمک میگرفتم فقط بابت جهزیه ام بود چون چشمم آب نمیخورد خانوادم بتونن خیلی بابام بیخیاله،گذشت چند وقت بابام میدونست با این پسره دوستم ولی حتی راضی نمیشد رضایت بده منم خیلی از نظر روحیه داغون بودم همش فکر اینکه محبت خانواده ندیدم هیچ جوره تامین نشدم بیشتر منو میکشوند به سمت دوس پسرم (دوست پسرم تو سن ۱۳ سالگی پدرش فوت شده و رو پای خودشه درضمن یه خونه هم از خودش داره که داده مستاجر از نظر من تو کل مردای فامیل خودم از همه مردتره اینو بارها ثابت کرده از خودگذشتگی داره شده برای خودش لباس نخره برای من میخره هرچی بخام نه نمیاره میگه مرد باید جونشو فدا کنه تا زنو بچه اش تو رفاه باشن) تا اینکه الان یکساله یه خونه اجاره کرده صبح که خواب پامیشم میریم اونجا تا غروب خودشم مغازه رهن کرده چندساله داره موتور یا سیم کارت یا هرچی گیرش بیاد خریدفروش میکنه بابام همیشه مسخرش میکنه تو دعواهامون میگه پسره ی سیم کارت فروشه پرایدسوار،بابام خودش بیکاره بعضی وقتا پیک موتوری میره یه وانتم داریم که ازش فقط بیمه رد میکنیم، مامانمم همیشه منو میکوبه میگه دوستت فلانیو ببین اینقد رفت فرمانیه اومد یه مرد توپ که زنش مرده گرفتش تو ناز و نعمت غرقه،هیچ هدفی ندارم برای آینده فقط کارم شده خواب از صبح پاشم برم اون خونه ی مجردی تا غروب تموم دلخوشیم همینه یه وقتا فکر خودکشی میزنه به سرم کلا نمیتونم ارتباطی با آدما داشته باشم،مادره دوست پسرم آموزشگاه ارایشگری داره خیلی زن خوبیه هرازگاهی میرم خونشون بهشون سر میزنم بهم میگه بیا اینجا تو آموزشگاه کار یاد بگیردوست پسرمم همش میگه چندتا چیز از مامانم یاد بگیر ولی من اصلا نمیخام برم نمیتونم زیربلیطشون باشم با این خیلی هوامو دارن من خوشم نمیاد از هیچکس دلم نمیخاد آدما رو ببینم بدم میاد از همه،نمیتونم هیچ کاری کنم همش گریه میکنم این یکسال شدیدا استرس کشیدم همش تو دعوا بودم با خانوادم همش غمگین بودم همش گریه کردم و افسرده بودم حتی یک ماهم خونه نرفتم خانوادم هیچ خبری ازم نگرفتن بعد خودم با همه ی بدیشون دلتنگشون شدم برگشتم خونه،همش میگم کاش بدنیا نمیومدم من یه آدم ضعیفم هیچکس دوستم نداره از خانوادم اینقد افسرده ام دوست پسرم همش میخاد حالمو خوب کنه نمیتونه یعنی هیچی خوشحالم نمیکنه،توذهنم برای ایندم یه رویای دیگ داشتم که به یه چیز دیگ تبدیل شده،از اینور اگه این پسرو ول کنم با خانوادم باشم باید به حرفشون گوش کنم باید یه آدم پولدار پیدا کنم همه جوره ساپورتم کنه یا اگه با این پسر باشم و برم باید قید خانوادم بزنه دوست پسرم همیشه بهترین هارو خواسته برام هر چی لازم دارم برام بهترینشو خریده تو این یکسال،اما قبلا که تازه دوست شده بودیم خودم دلم میسوخت میگفتم زحمت ندم بهش فکر کنه پرتوقعم،بهم میگه تو بهم میگفتی مشکلت چیه من خودم کل جهزیه ات رو‌ جور میکردم،به من میگه اگه باهم جور شه ازدواج کنیم قید خانوادت بزن،خیلی حالم بده به هیچ جا نرسیدم یه آدم افسرده ام هیچ‌کاری نمیتونم بکنم فکر خودکشی میاد تو سرم ، تو صورتم همش عیب میبینم با اینکه از نظر بقیه بی عیبم خودمو یه آدم بد و اشتباهی میبینم انگار یه غم بزرگی از بچگی تو قلبمه نمیتونم به خودم کمک کنم یه لبخند رو لبام نمیاد،پریشب ۵ تا موی سفید تو این سن دیدم تو سرم اینقد گریه کردم میخاستم موهامو از ته بزنم لطفا کمکم کنید راهنمایم کنید من باید چیکار کنم حداقل این افسردگی بیام بیرون مثل خوره تو جونمه دیونم کرده دیگ

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥

 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

طومار نوشتی حصله خوندن ندارم😐

شروع رژیم با مداد خمارعزیز۲۴آذر از گروه آبی💙💙💙💙💙💙💙💙وزن الان ۶۸😣هدف اول ۶۵😥هدف دوم ۶۲😐هدف آخر۶۰😄و وزن ایده آل 💙💙💙💙💙امیدوارم که قلبام بشن سبز
2728

همون ارایشگری یادبگیری عالیه.هم وقتت پُر میشه هم فکرت کمتر درگیر میشه.وحتما با دوس پسرت ازدواج کن‌اگه  خیلی همو میخاین و همه جوره باهم تفاهم دارین.شرمنده ولی خانواده نرمالی نداری همون شوهر کنی بهتره

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست، گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند...

خب دوست پسرت ک ظاهرا پسر خوبیه ... 

خیانتتم ندید گرفته ...


هر که زخمش بیش ، گنگش بیشتر ... من یه دختر فانتزی ام با فانتزیایه بسیار ...  یه مردادی 🦁 مغرور ... بدترین اتفاق زندگیم سال ۹۶ افتاد دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه ناراحتم کنه و ... دیگه قوی شدم درست  مثه یه دختر 🙆 کمکم کن بتونم یه ذره شبیه تو بشم همه ی وجودم 

بعدشم عزیزم ت ایران زندگی میکنیمااا هممون ی جورایی بی پولیم وقتی ۹۰ درصد زیر خط فقریم 

زیاد سخت نگیر 

هر که زخمش بیش ، گنگش بیشتر ... من یه دختر فانتزی ام با فانتزیایه بسیار ...  یه مردادی 🦁 مغرور ... بدترین اتفاق زندگیم سال ۹۶ افتاد دیگه هیچ کس و هیچ چیز نمیتونه ناراحتم کنه و ... دیگه قوی شدم درست  مثه یه دختر 🙆 کمکم کن بتونم یه ذره شبیه تو بشم همه ی وجودم 

وقتی کسی رو داری که از خانواده ت هم بیشتر دوست داره و اینقدر پشتته چرا افسردگی ؟ ازدواج کن باهاش خانواده ت هم بعدا کنار میان با قضیه 

خدایا عدالت داری ؟ .....پس چرا بنده های ظالمت ، اکثرا سالم ترن؟ چرا ماها با کوچکترین گناهی تو این دنیا مجازات میشیم ولی یه سری آدما هر گناهی دلشون می خواد، انجام میدن و هرچقدر دلشون می خواد، دل میشکنن ولی روز به روز شادتر و سلامت تر و موفق ترن ؟ ....ما گناهمون اینه که دلمون رحمه و آزارمون به مورچه نمی رسه که باید همش تاوان بدیم؟ 😐😶😑
همون ارایشگری یادبگیری عالیه.هم وقتت پُر میشه هم فکرت کمتر درگیر میشه.وحتما با دوس پسرت ازدواج کن‌اگ ...

ازدواج کنم باید قید همشونو بزنم میترسم دلتنگشون شم هرچند که منو نمیخان یجورایم میترسم از ازدواج میگم نکنه اخلاقش برگرده یا از چیزای که از خودم و خانوادم میدونه بزنه تو سرم از اینجا رانده از آنجا مانده شم خیلی حالم بده دارم نابود میشم فقط تو ذهنم میچرخه من یه آدم ضعیفم بدرد نخورم اشتباهیم روم نمیشه برم روانپزشک میترسم دوس پسرم بفهمه پیش خودش فکر کنه نکنه دیونه شدم 

عزیزم به نظرم بیشتر از نیاز مالی الان شما به یک روانشناس نیاز داری که راهت را نشون بده. هدفمند بشی ...

میترسم برم روانپزشک دوس پسرم متوجه شه یه وقت پیش خودش فکرای دیگ کنه یه بار گفتم برم مشاوره گفت من بهترین دوستتم هستم هر مشکلی داری بگو من برات حل کنم 


وقتی کسی تو زندگیته که انقد دوست داره چرا ناراحتی افسرده ای پدرو مادرتم معموله همچین بی فکر نیستن بااینکه باهم مشکل داشتن ولی طلاق نگرفتن به خاطرشما بعدم انقد خوبیتو میخوان که به هر کسی شوهرت نمیدن .بنظرم از طریق دادگاه اقدام کن و با دوس پسرت ازدواج کن همین بلاتکلیفی فکر خودکشی رو میندازه توسرت دوس پسرت معلومه جربزه داره و لایقته میتونه خوشبختت کنه رهاش نکن

خدایا خیلی شکرت   
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
2730