من یه دختر ۳۳ ساله ام.بابام متوجه نمیشه اینو.نامزده عقد کرده هم دارم اونم نمیزاره. پیچوندم یواشکی رفتم. که دو روز با یه دوستی خلوت کنم.بابام انقدر بهم حرف زد که قاطی کردن رفتم جلو توو چشاش نگاه میکردم و جیغ میزدم میگفتم زن اسیر نیست. زن بیرون بمونه نمیره خلاف کنه. میگفتم دخترتو نمیشناسی؟جیغ زدم انقدر که تا ده تا کوچه اونورترم رفت.😔😔😔
بابام ۷۴سالشه.دلم براش سوخت خیلی بد سرش داد میکرد. میگفتم دختره ۳۳ساله وکیل وصی نمیخواد به شما ربطی نداره. میگفتم سنی ازم گذشته تحصیلکرده ام اجتماع دیده ام بچه نیستم.هر غلطی هم کنم بازم به خودم مربوطه .مامانمو خواهرمم اومدن از من دفاع کردن و ....بعدش ولی توو چشاش نگاه کردم از نزدیک خیلی حالم بد شد.خیلی ناراحت شدم.زیادی تند شده بودم هرچند یه جاهایی بابام بد گفت که معلوم نیست کجایی و چیکار میکنی توو.... ولی من به خواهرم و مادرم که گفتم چرا دخالت میکنید .به خواهرم مخصوصا بدجور پریدم که دخالت نکن من وکیل مدافع نمیخوام.بعدش هی رفتم اومدم از بابام معذرت خواهی کردم حتی گفتم بزار دستتو ببوسم. ولی خیلی بد جور بی تربیتی کردم... حالممممم بده. خیلی ناراحتم.خیلی گناه داشت.واقعا خر شدم