دلم گرفتهههه از بعدزایمانم نیازبه توجه دارم
طبیعی زایمان کردم مرگ وباچشمای خودم دیدم اما به اینکه یکی نازم کنه نیاز دارم اما شوهرم اصلا انگارمنونمیبینه تازه ازم متنفرم شده تودعوا گفت وقتی خونه نیستم حالم خوبه حتی دلش نمیخاد منوببینه کم خون بودم بدترشدم یدفعه ازصورت لاغرشدم زیرچشمام تا گونه سیاه شد سرگیجه دارم خونریزی شدید .. بخیه هام هنوز میسوزه ..
فک میکردم پسرم ک به دنیا بیاد دیگه تنها نیستم دیگه منو وپسرمیم ک اونم دارن ازم جدامیکنن حتی شیرخشکیش کرده ک مبادا شیرمنوبخوره و بمن وابسته بشه
بابا ک هیچی........ مهر پدری هیچوقت ندیدم ..
یه مامان داشتم که به لطف شوهرم وخانوادش دیگه اونم ندارم ...چون هرسری بیاد خونمون جنگ جهانی درست میکنن
منم ومنم ومن .....
ازصب گریع میکنم هی دلم میخاد بایکی حرف بزنم مخاطباموبالا وپایین میکنم و میبینم هیچکس و ندارم ....نه دوستی نه هیشکی...
بازگوشیمو میزارم زمین
اصن مث دیوونه ها رفتم وایسادم توبالکن ادمارو نگاه میکردم دلم میخاست بدوام توکوچه
یکیو محکم بغلم کنم وگریه کنم تا جونم ازتوچشمام دربیاد....
چقد سخته....
میشه دعاکنید واسم؟ تروخدا😔 که حداقل خدا امشب بغلم کنه