دیگه تحمل حرفای بقیه رو ندارم
یکی بیاد دلداریم بده😭😭
چقدر خوشگل و خوشتیپ شده بود
دلم میخواد برگردم 4 سال پیش موقع خواستگاریش بگم من هیچی نمیخوام نه 2000 سکه مهر نه حق و حقوقی هی بهم گفتن نه تو خانواده ی اصیل بزرگ شدی همچین حرفایی نباید بزنی همه خواستگارامو همینطوری رد کردن(اون موقع تازه رسم شده بود حق و حقوق زنارو هم بدن ولی پدر من هردو رو میخواست ) منم که نمیدونستم به خاطر اینه بقیه هم هیچی نمیگفتن تموم امیدم به پسر داییم بود که همه چی تموم بود اومدن و باز سر مهریه همه بهم ریختن اول اونا که میگفتن همه چیو نصف نصف کنید بعدش پدرم گفت نه باید سکه باشه مهریه کفتن 114 تا با همه ی حقوق پدرم میگفت دوهزار تا بعد که رفتن بهشونم گفتم بابای عزیزم مادر گلم من عاشقش شدم فقط بزارین بهش برسم یکم کوتاه بیاین گفتن نه (همشم سر چشم و هم چشمی بود ) آخه کی اینهمه سکه با حقو حقوق رو میگیره
گفتن اگه دوست داره برمیگرده دوباره اومد ولی بدون دایی و زن دایی خودش گفت به تعداد سال تولدم سکه میدم پدر و مادرمم باز قبول نکردن و دیگه رفت الانم که رفته روسیه داره با یه دختر روسی که نه خونوادش معلومن کیه نه معلوم نیست زیرخواب چند نفر بوده داره ازدواج میکنه (برام دعا کنید بتونم فراموشش کنم)