قصه از اینجا شروع شد که دوست من با یه پسری تو دانشگاه اوکی میشه. پسره خیلی خوشگل و پولدار بوده. چشمای رنگی داشته و همه ی دخترا چشمشون به این بوده. دوستمم چون ماشین خوب داشته و خونه شون جای خوب بوده و خیلیم به خودش میرسیده اینو جذب خودش میکنه با هم دوست میشن. خیلی رابطشون خوب بوده و همش با هم بودن حتی شمال رفته بودن... ولی این هرچی میگفته بیا خواستگاریم پسره نمیومده