منو شوهرم عقدیم ، دیروز تعطیل بود قرار گذاشتیم بریم کوه ، شوهرم به باباش گفته بود فردا کار داری ( به خاطر ماشین ) گفته بود اره میرم سرکار ، صبح شوهرم بیدار شده قبل اینکه لباس اینا بپوشه دیده خانوادگی لباس پوشیدن فلاسک اینا برداشتن ولی نگفتن کجا میریم ، شوهرم اماده شده اومده بامن رفتیم کوه از اونجا برگشتنی رفتیم خونشون ،شوهذم فکر میکرد یه ساعتی رفتن بیرون برگشتن ، اومدیم خونه دیدیم کسی نیست نشستیم ۷ اینا بود که اومدن ، خواهرشوهرم گفت از اینجا تا شهر دیگه( شهر نزدیک) من ماشین روندم ، فهمیدیم که رفتن مسافرت یه روزه و خواهرشوهرم که تازه گواهینامه گرفته دادن ماشینو بهش ، شوهرم که ۱۰ سال بیشتر ماشین داشته تازه فروخته رو نمیدن بهش که تصادف میکنه ، واسه مسافرت حتی تعارف هم نزدن حتی به شوهرم ، خودش میگفت که من اصلا نمیدونستم کجا میرن ،
اینا اومدن و نشستن اصلا هیچ صحبتی با من نکردن اصلا اصلا، منم به شوهرم گفتم چی شده منو محل نمیدن اونم گفت ولشون کن دیگه رفتم اتاق خوابیدیم صبح برگشتم خونه , الان با خودم میگم دیگه نرم خونشون هیچ وقت ، اصلا ذره ای ارزش و احترام قائل نیستن خودمم خیلی به ندرت میرم ها