چون من تمایل دارم من دیگه نرم و اون بره یا اینکه مادرش وسیله اونم با هزار منت میده من نمی خوام بگیرم اون میگه باید بگیرم و منت هاشو تحمل کنم هیچی نگم. البته تا الان به روی مادرش نیاوردم اما دیگه نمی تونم ادامه بدم. همش سر خونه ای که مادرش مفت از چنگ مون درآورد با وجود اینکه دو تا خونه داشت دعوامون میشه. و من می گم نمی تونم با این ممادر ادامه بدم. یا کلا همه چی عروسیم با مادرش بود. و کسی حق حرف رو حرف مادرشوهرم را زدن را نداره. روز بروز جوانتر میشه و من روزبروز پیرتر... واقعا خسته شدم از این همه افسردگی و گریه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
عزیزم این برات خوب نیست همش خودخوری ، در طی روز یک ساعت واسه خودت وقت بذار که حس تنفرتو نسبت بهشون داشته باشی و بعد از اون اصلا به ذهنت اجازه نده که بهشون فکر کنی ، در واقع نوشخوار ذهنتیو کنترل کن و در مورد معاشرت هر چی بری بیای و کنار همسرت خوش باشی و ظاهرت خوب باشه اونا بیشتر حرص میخورن ، فکر میکنی الان کی ضرر میکنه معلومه شما پس نکن اینکارو به خودت برس هر دفعه میری لباسایی که دوست داریو بپوش اصلا واست مهم نباشه چی میگن اصلا تو از روزت لذت ببر.بخدا اصلا ارزش دعوا و ناراحتی ندارن باور کن که همینو میخوان ، فیط خودتو ببینو همسرتو