این جریان دوستمون @مهربون۹۲ هست بااجازه دوستمون دلم خاست اینو بذارم چون قلب خودم لرزید 😭😭😭
اگر میتونید دوستمون رو تگ کنید
برای مادر شدن من فقط یک صلوات بفرستید زهراهستم 🙏🙏
داخل حرم نشسته بودیم باخودم داشتم میگفتم یاامام رضابادوتابچه شهرغریب تواین سرمابی سرپناه چیکارکنم؟ دورکعت نمازخوندم وتو قنوتش حضرت زهرارو صدازدم وامام رضاروبه ایشون قسم دادم.نمازم که تموم شدداشتم تسبیحات حضرت زهرامیگفتم که خانومی نشست کنارم بعدگفت مسافری گفتم بله پرسیدچندوقت قراره اینجابمونیدگفتم نمیدونم ویه مختصری ازدلیل اومدنمون گفتم.دیدم گریه میکنه ازش پرسیدم چراگریه میکنیدگفت قبل اذان صبح خواب دیدم یه خانوم سبزپوشی ازحرم امام رضااومدبیرون وداخل خونه ی من شد.گفت یه نفرازحرم پسرم خیلی منوصدامیزنه دوتابچه کوچیک داره امروزبروحرم مشکلش به دست شماحل میشه.بنده خدامیگفت ازصبح توحرم آواره ام وگریه میکنم که کی داره منوصدامیزنه تااینکه کمرم دردگرفت وپیش شمانشستم.خلاصه اینکه خانومه واسه بوشهربودوسال شصت ونه ازارث پدرش دوواحدخونه نزدیک حرم خریده بود.تابستون وبهارمیرفتن بوشهروپاییز زمستون مشهدبودن ویه واحددیگه هم اجاره میدادن.مارواز روی خصوصیاتی که حضرت زهرابهش داده بودبردخونش.پدرشوهرش بوشهرمریض شده بودوشوهراین خانوم پسربزرگش بودرفتن بوشهروخونه شونوباتمام وسایل واسه نه ماه دادن به ما.این فقط یه گوشه ش بودفکرنمیکنم مشکلت ازمشکل من بزرگترباشه