دیگه انقد تو این یه سال گریه کردم خسته شدم
انگار اون آدمی که برام جون میداد تا چیزی میخاستم میگف رو چشم بی مناسبت بذام کادو میخرید میومد از کوچمون رد میشد حسرت این بود 10 ثانیه منو جم در ببینه
الان از تو چشاش نسبت بهم نفرت میباره بمیرمم نمیگه چرا مریضی بود و نبودم براش فرقی نداره
قلبم دیگه مرده دیگه حسش نمی کنم😔